نقش امام هادی(علیه السلام) در اندیشه مهدویت
در مقاله حاضر نویسنده ضمن تشریح کارکردهای انتظار و جایگاه اندیشه مهدویت در دوران امام هادی(علیه السلام) به تلاش خلفای عباسی برای انحصار این تفکر در خانه خود و محدودیتهای شدید آنان نسبت به حضرت هادی برای ممانعت از گسترش اندیشه مهدویت در جامعه پرداخته است که آن را از نظر می گذرانیم .
کارکردهای انتظار
اندیشه مهدویت یکی از بنیادی ترین اندیشه های اسلامی است که کارکردهای چندی دارد. هرچند نمونه هایی از این دست در شرایع آسمانی و وحیانی و حتی ادیان غیرتوحیدی وجود دارد ولی مسأله انتظار و ایجاد جامعه جهانی عدالت محور، در اندیشه اسلامی از جایگاه ویژه ای برخوردار می باشد.
مسأله انتظار دو کارکرد اساسی در حوزه زندگی فردی و اجتماعی بشریت دارد. کارکرد نفی گرایانه و اثبات گرایانه که همانند توحید وحیانی از دو مؤلفه نفی و اثبات برخوردار می باشد. در تفکر توحیدی همواره نفی در جایگاه مهمی قرار می گیرد؛ زیرا نفی به معنای این است که وضعیت و یا موقعیت موجود، انتظارات را برآورده نمی سازد و در جست وجوی کمال با نفی موجودیت کنونی می کوشد تا به موجودیتی برتر دست یابد. اگر نفی خدایان و هرگونه قدرتی در صحنه هستی شناسی و جهان بینی به معنای نادیده گرفتن وضعیت موجود است اثبات خدای یگانه به معنای دست یابی به کمال خواهد بود.
در عرصه زندگی نیز انسان همواره از وضعیت موجود ناراضی است و این نارضایتی امر مطلوبی است اگر به معنای جست وجوی کمالی باشد که ظاهراً می تواند به آن دست یابد.
انتظار به معنای آن است که شخص از وضعیت کنونی ناخشنود است و می بایست وضعیت مطلوب تر و کمالی تر را انتظار داشت. از این رو نفی حال به معنای تلاش برای دست یابی به وضعیتی برتر، امری سازنده و حرکت زاست. هرگونه تلاش، زمانی صورت می گیرد که شخص دریابد که وضعیت کنونی، ناقص و یا در حکم نقص است و امید آن دارد که با کوششی درخور به موقعیتی دست یابد که از آن برتر و کمالی تر است. این گونه است که انتظار به جای آن که عامل بازدارندگی و کم تحرکی گردد عامل تحرک و حرکت و تکامل می شود.
عصر طلایی در اندیشه های بشر
در اندیشه های انسانی همواره عصر طلایی، عصر گذشته است و انسان به هر طریقی می گوید که دیروز بهتر از امروز بوده و خواهد بود.
از این رو در تاریخ بشریت عصر طلایی همواره گذشته ای است که دست نیافتنی و یا سخت دست یافتنی می نماید.
اروپاییان عصر یونانی را عصر طلایی می شمردند و رنسانس را به معنای بازگشت به آن عصر تعریف و عملیاتی کردند. عصر طلایی مسلمانان(نه اسلام) عصر نبوی و یا خلفای نخست اسلامی می باشد و یا عصر عباسی به عنوان عصر طلایی تمدنی اسلام مطرح می شود. در میان یهودیان نیز عصر طلایی، عصر داوودی و یا سلیمانی(علیه السلام) است. این گونه است که نگاه به گذشته همواره در تاریخ بشریت به عنوان عصر نمونه و برتر و طلایی مطرح است.
برخی از روان شناسان بر این باورند که ریشه این باور را می بایست در مسأله بهشت حضرت آدم(علیه السلام) و گناه نخستین و تبعید و هبوط آدم از بهشت دانست. شاید خاطراتی که آدم و حوا از بهشت برای فرزندان خویش بیان داشتند این عصر طلایی را در ذهن انسان قرار داده که در گذشته خویش، عصر طلایی را بجوید.
عصر طلایی در اندیشه اسلامی
برخلاف این باور عمومی، در فرهنگ ناب اسلامی، عصر طلایی به جای نگاه به گذشته در آینده قرار دارد و انسان می بایست آن عصر برتر و طلایی را در آینده جست وجو کند نه در گذشته؛ از این روست که مسأله مهدویت و جامعه جهانی و عدالت محور مهدوی به عنوان عصر طلایی مطرح می شود.
از کارکردهای این تفکر و فرهنگ آن است که انسان مسلمان به جای آن که به گذشته بنگرد و بر آن حسرت و افسوس خورد به آینده طلایی می نگرد و به جای آن که از وضعیت نومیدکننده کنونی خسته شود و در غم و غصه گذشته به گوشه ای خزد و انگشت ندامت و پشیمانی گزد به تلاش خویش ادامه می دهد و امید به زندگی برتر، وی را به تحرک و حرکت وامی دارد. این گونه است که تفکر مهدویت و فرهنگ اسلامی تفکری تحرک زا و حرکت آفرین و امیدپرور می شود.
این تفکر، کارکردهای دیگری نیز دارد. در حوزه سیاسی این معنا را خواهد داشت که نظام کنونی نظامی ناقص و غیرمطلوب است و باید تلاش کرد تا آن را به سوی کمال تغییر جهت داد. اگر کمال در آینده است و این آینده آن به آن و دم به دم می آید و می رود پس می بایست هر دم برای ارتقای نظام کنونی و تغییر آن در راستای کمال کوشید و دست از تلاش برنداشت.
عصر امام هادی(علیه السلام) عصر مهدویت گرایی
زمانی که امام هادی(علیه السلام) متولد شد و پس از امام جواد(علیه السلام) ولایت و امامت امت را به دست گرفت، تفکر مهدویت به شدت در جامعه رو به افزایش بود. این مسئله اختصاصی به شیعیان و علویان نداشت. از آن جایی که عباسیان خود از بنی هاشم بودند و تفکراتی مشابه تا عصر آغازین عباسی داشتند و بر این باور بودند که در زمانه ای، جور و ظلم و بی عدالتی افزایش می یابد و از نسل نهم امام حسین(علیه السلام) شخصی همنام و هم کنیه حضرت پیامبر، زاده می شود و به عنوان مهدی امت، حکومت جهان را در دست می گیرد و نظام عدالت محور ولایی را ایجاد می کند. این تفکر در میان اهل سنت نیز بخاطر وجود روایات بسیاری از پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) وجود داشت.
در برخی از روایات، از امامی قریشی یاد می شد و در برخی دیگر نیز از امامی هاشمی نسب سخن به میان می آمد. در برخی دیگر تصریح به فرزندی از فرزندان حسین(علیه السلام) شده بود و این که او فرزند حسن(علیه السلام) است. ترکیب حسن و حسین در برخی از روایات گول زننده و از مقوله متشابهات بود. مراد از حسن در این روایات حسن فرزند امام حسین(علیه السلام) بود ولی برخی بر این باور شدند که مراد، فرزندی از فرزندان امام حسن(علیه السلام) است. به هر حال آن چه ثابت بود و کسی درباره آن تشکیک نمی کرد مسئله ظهور امامی قریشی و هاشمی بود که در هنگام ظلم و جور قیام می کند و جامعه جهانی را در عدالت مدیریت می کند و ظلم را ریشه کن می سازد و در آن زمان همه گنج های زمین آشکار می شود و مردم آسایش و آرامش را در زمین تجربه می کنند. این همان حکومت صالحان است که خداوند در قرآن بدان وعده داده و تفکر عصر طلایی را در آینده در اذهان مسلمانان پرورانده است.
تلاش عباسیان برای انحصار تفکر مهدویت
شیعیان و پیروان اهل بیت(علیه السلام) از ائمه به ویژه از امام باقر و امام صادق و امام رضا(علیه السلام) روایات بسیاری به خاطر داشتند که نظام ولایی مهدوی و حکومت عدالت محور وی را مطرح می کرد. آنان به امید ظهور و تولد آن حضرت روز شماری می کردند. هر چه به نسل نهم از فرزندان امام حسین(علیه السلام) نزدیک می شدند این تفکر تشدید می شد.
در گذشته عباسیان برای این که مسئله را مدیریت کنند کوشیدند یکی از خلفای خویش را به نام المهدی غالب کنند و به مردم بباورانند که مهدی از عباسیان و از همین نظام خلافت سلطنتی است؛ چه آنان هم قریشی هستند و هم هاشمی نسب می باشند و این که خلافت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) در اختیار آنان قرار گرفت خود بیانگر آن است که مهدی از نسل آنان است و همین حکومت و نظام است که روزی جهانی می شود. در عصر هارون الرشید حکومتی نیمه جهانی آن روز تشکیل شده بود و همه در زیر خلافت عباسی زندگی می کردند پس بعید نمی بود که امام مهدی از همین حکومت و خاندان، زمام امور را به دست می گیرد و جهان را مدیریت می کند. با شکست این تفکر در میان عباسیان به ویژه با فعالیت های امام موسی الکاظم و امام رضا(علیه السلام) و در تقابل قرار گرفتن نظام ولایی و نظام خلافت سلطنتی، تفکر ناب شیعی در زمینه ظهور و بروز کرد. روند رو به رشد تفکر مهدویت در جامعه آن روز که ظلم و ستم در آن بیداد می کرد، موجب شد تا خلافت سلطنتی عباسی در برابر چالش قرار گیرد. اگر تفکر نظام ولایی که امام رضا آن را مطرح ساخت و به صورت عملی آن را در برابر خلافت عباسی قرار داد به نوعی مشروعیت سیاسی و دینی حکومت خلافت سلطنتی را تضعیف کرده بود، تفکر مهدویت به نوعی دیگر این مشروعیت را سست و بی بنیاد می کرد.
اگر مردم در انتظار زاده شدن مهدی موعود و حکومت و خلافت وی باشند، این به معنای عدم مشروعیت نظام کنونی است که با عنوان خلافت سلطنتی از سوی پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و مسئله قریشی بودن در رأس قدرت قرار گرفته بود.
حال اگر آن حضرت از میان بنی هاشم و آن نیز از تیره علوی است پس حکومت عباسی به زودی زوال می یابد و به جای آن حکومت علویان به شکل جهانی برپا می شود. حضور این تفکر که به معنی چیزی جز عدم مشروعیت نظام کنونی نبود. افزون بر این که تفکر مهدوی بیان می کند که آن حضرت در زمان اوج ظلم و ستم به قدرت می رسد اگر این گونه است باید گفت که دولت عباسی دولت ظلم است چون بر پایه روایات، آن حضرت به زودی زاده خواهد شد. آنان این گونه تفسیر و تبیین می کردند که زادن آن حضرت به معنای برپایی حکومت علوی و نفی سلطه هرگونه حکومت دیگری است که به عنوان حکومت جور و باطل مطرح می باشد.
تقابل عباسیان با تفکر مهدویت
عباسیان نمی توانستند با تفکر مهدویت از بنیاد مخالفت کنند؛ زیرا زمان زیادی برپایه آن مردم را به دور حکومت خویش گرد آورده بودند. همان گونه که آنان نمی توانستند فضیلت و برتری و حقانیت امام علی(علیه السلام) را نفی کنند و یا از امام حسین(علیه السلام) و قیام عاشورایی سخنی به میان نیاورند؛ زیرا حکومت را به عنوان انتقام از قاتلان آن حضرت و دست یابی هاشمیان به حق خود شروع کرده بودند. اکنون همین تفکر خود عاملی مهم در عدم مشروعیت دینی و سیاسی آنان شده بود. اگر تفکر مهدویت راست است که هست می بایست آنان نظام جور و باطل باشند. بنابراین می بایست به گونه ای جلوی تحقق نظام ولایی و حتی زاده شدن آن گوهر یگانه دهر را بگیرند. از این رو همانند فرعون خواستند تا موسایی به دنیا نیاید که حکومت فرعونی ایشان را نابود سازد.
هراس بنی عباس از وجود امام هادی(علیه السلام)
بازداشت خانگی حضرت امام هادی(علیه السلام) و فرزندش امام حسن عسکری(علیه السلام) برای مهار تفکر مهدوی انجام نشد بلکه برای این صورت گرفت که هرگونه تحرکی را که نوید پدید آمدن کودکی می داد از میان بردارند. آنان خود به این مسئله آگاه بودند که حضرت مهدی(علیه السلام) فرزندی هاشمی و از فرزندان امام حسین(علیه السلام) است. از آن جایی که پس از امام جواد(علیه السلام) تنها امام هادی(علیه السلام) بود که از این موقعیت برخوردار بود و لذا او را به سامره می برند. سر من رای (سامره) در آن روزگار پادگان نظامی بود و عباسیان هر چند قدرتی نداشتند و امیران ترک و ایرانی بودند که در عمل حکومت می کردند ولی تفکر مهدویت به شدت همه را هراسان کرده بود.
امام هادی(علیه السلام) با تشدید تفکر مهدویت، در عمل نظام خلافت سلطنتی را به چالش می خواند و نظام ولایی را تبلیغ می کرد. آن حضرت(علیه السلام) اگر هم سخن نمی گفت ولی وجود او خود فریاد بلندی بود که نظام ولایی را تأیید و نظام خلافت سلطنتی را تهدید می کرد.
آثار بازداشت خانگی امام هادی(علیه السلام)
بازداشت خانگی و محرومیت شیعیان از حضرت، دو کارکرد اساسی داشت که دولت متوجه آن نبود؛ نخست آن که باور نزدیک شدن دولت عدالت محور جهانی را تشدید می کرد و امید تولد کودکی عدالت گستر را در دل مردمان خسته از جور و ظلم عباسیان و بی عدالتی ها و فقر و بی نوایی زنده می ساخت. در حقیقت فریاد بی صدایی بود که دولت را پریشان خواب می کرد.
کارکرد دیگر بازداشت این بود که زمینه روحی برای مدیریت سازمانی جامعه شیعی با حضور وکیلان را فراهم می آورد. در این دوره همانند دوره های پیشین و به شکلی شدیدتر وکیلان و نواب خاص بودند که با تشکیلات منسجم، جامعه شیعی را مدیریت می کردند و امام تنها در امور مهم و حیاتی به اشکال مختلف دخالت می کرد. این گونه بود که بازداشت خانگی امام(علیه السلام) کمکی به ساماندهی منسجم تر برای عصر غیبت فراهم آورد.
امام هادی(علیه السلام) که در 212 هجری قمری در روستایی در بصریا (روستایی از توابع مدینه) به دنیا آمد، زمانی به امامت رسید که بیش از 8سال نداشت. وی در مدت امامت خویش که 23سال طول کشید همواره اندیشه مهدویت و تفکر نظام ولایی را تبلغ می کرد و به امر به معروف و نهی از منکر می پرداخت. فعالیت های آن حضرت در مدینه و مکه موجب شد تا در حجاز از محبوبیت گسترده ای برخوردار گردد تا آن جایی که والیان متوکل عباسی به صورت تهدید و هشدار باش به متوکل نامه نوشته و گوشزد کردند که اگر دولت عباسی می خواهد حجاز، بخشی از ولایت آنان باشد می بایست هرچه زودتر امام علی بن محمد الهادی(علیه السلام) را از مدینه به سوی بغداد بیرون راند.
امامان(علیه السلام) در روزگار سخت دوره عباسیان به این نتیجه رسیده بودند که همواره خانه خود را از هرگونه مسایلی که آنان را با حکومت درگیر می کند و بیانگر مخالفت های آنان با نظام خلافت سلطنتی است خالی نگه دارند. از این رو هرگز اموالی را که از سوی شیعیان و راه های دیگر می آمد نزد خود نگه می داشتند و آن را در اختیار وکیلان و نواب خویش می گذاشتند.
یورش به خانه امام هادی (علیه السلام)
در زمان متوکل بارها به خانه حضرت هادی در مدینه و حتی در سامرا و معسکر هجوم بردند تا اسلحه و یا مواردی را که نشان از توطئه ضد حکومت دارد به دست آورند ولی همواره شکست خورده و ناکام بازگشتند.
در گزارشی آمده است: مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی(علیه السلام) اعتقادی به سزا داشت. روزی متوکل مریض شد و جراحتی پیدا کرد که اطباء از علاجش درماندند. مادر متوکل نذر کرد اگر خلیفه شفا یابد مال فراوانی خدمت حضرت هادی(علیه السلام) هدیه فرستد. در این میان به فتح بن خاقان که از نزدیکان متوکل بود گفت: یک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شاید بهبودی یابد. وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود: فلان دارو را بر جراحت او بگذارید به اذن خدا بهبودی حاصل می شود. چنین کردند، آن جراحت بهبودی یافت. مادر متوکل هزار دینار در یک کیسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی(علیه السلام) فرستاد. اتفاقا چند روزی از این ماجرا نگذشته بود که یکی از بدخواهان به متوکل خبر داد دینار فراوانی در منزل علی بن محمد النقی دیده شده است. متوکل سعید حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد. آن مرد از بالای بام با نردبان به خانه امام رفت. وقتی امام متوجه شد، فرمود همان جا باش چراغ بیاورند تا آسیبی به تو نرسد. چراغی افروختند. آن مرد گوید: دیدم حضرت هادی به نماز شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته. امام فرمود: خانه در اختیار توست. آن مرد خانه را تفتیش کرد. چیزی جز آن کیسه ای که مادر متوکل به خانه امام فرستاده بود نیافت.
امام فرمود: زیر حصیر شمشیری است آن را با این دو کیسه بردار و به نزد متوکل ببرد.
در گزارش تاریخی دیگر به این مساله به گونه ای جالب پرداخته شده که بیانگر ترس خلافت عباسی از وجود آن حضرت (علیه السلام) و آگاهی و هوشیاری امام نسبت به حساسیت های دولت بود. امام همواره می کوشید حساسیت دولت را بر نیانگیزد و آنان را نسبت به شیعیان تحریک نکند؛ به ویژه که تفکر مهدویت و افزایش فشار روانی این تفکر، موجب شده بود که دولت نسبت به هرگونه رفتار امام(علیه السلام) و شیعیان حساس شود. در این گزارش آمده است: روزی به متوکل خبر دادند که: «حضرت علی بن محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسیار جمع کرده و کاغذهای زیادی را شیعیان او، از اهل قم، برای او فرستاده اند». متوکل از این خبر وحشت کرد و به سعید حاجب که از نزدیکان او بود دستور داد تا بی خبر وارد خانه امام شود و به تفتیش بپردازد.
این قبیل مراقبتها پیوسته -در مدت 20سال که حضرت هادی(علیه السلام) در سامره بودند- وجود داشت و نیز نوشته اند: «متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن از اتراک بودند و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل سرخ پر کنند، و در میان بیابان وسیعی، در موضعی روی هم بریزند. ایشان چنین کردند و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد. اسم آن را تل «مخالی» نهادند آنگاه خلیفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی(علیه السلام) را نیز به آنجا طلبید و گفت: شما را اینجا خواستم تا سپاهیان من را مشاهده کنید. او از پیش امر کرده بود که لشکریان با آرایشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر شوند، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنمایاند، تا مبادا آن حضرت یا یکی از اهل بیت او اراده خروج بر او نکنند.»
در این مدت 20سال زندگی امام هادی(علیه السلام) در سامرا، کارگزاران حکومت عباسی، مستقیم و غیرمستقیم، چشم مراقبت بر حوادث زندگی امام و رفت و آمدهایی که در اقامتگاه امام (علیه السلام) می شد، داشتند از جمله: «از حضور جماعتی از بنی عباس، به هنگام فوت فرزند امام دهم، حضرت سیدمحمد- که حرم مطهر وی در نزدیکی سامرا (بلد) معروف و مزار است- یاد شده است. این نکته نیز می رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت، همواره به منزل امام سر می زده اند.»
امام هادی (علیه السلام) با این که از هر سوی تحت مراقبت و بازداشت خانگی بوده، اما شاگردانی را تربیت کرد تا با حضور در مناطق مختلف جهان اندیشه های شیعی و تفکر نظام ولایی و حکومت عدالت محور مهدوی را منتشر کنند. از جمله شاگردان به نام آن حضرت را می توان به عبدالعظیم حسنی مدفون در شهر ری اشاره کرد. وی افزون بر این که در همه جا به عنوان وکیل و نایب خاص حضور می یافت تشکیلات ری و مازندران و عراق عجم را مدیریت می کرد و به همین جهت تحت پیگرد دولت عباسی قرار داشت و همواره در حال جنگ و گریز بود.
امام هادی(علیه السلام) از سال 143 تا زمان شهادت در سامرا در بازداشت بود. این مدت که از سوی بسیاری از مورخان ذکر شده نشان می دهد که امام هادی(علیه السلام) بیش از 11سال در بازداشت خانگی بسر برده است.
هرچند که برخی علت آن را نمامی ها و سخن چینی های والیان مدینه و مکه و یا دولت مردان وابسته در بغداد می دانند ولی به نظر می رسد که ریشه اصلی بازداشت، تفکر مهدویت بوده است که در جامعه ریشه داشته است. این تفکر بیان می داشت که به زودی فرزندی از نسل امام حسین(علیه السلام) زاده خواهد شد که حکومت جهانی عدالت محور را ایجاد و بر پا خواهد داشت. این بدان معنا بود که فرزندی که به دنیا می آید فرزندی از فرزندان امام هادی(علیه السلام) است. از این رو حضرت امام هادی(علیه السلام) و نیز فرزندش حسن عسکری در معسکر و در میان پادگان نظامی سامرا در بازداشت خانگی بودند تا هرگونه حرکات ایشان زیرنظر مستقیم نظامیان کارکشته باشد. این بدان معناست که آنان احساس خطری که داشتند به جهت تفکر مهدویت و زاده شدن فرزندی موسی وش بوده است که دولت عباسی را به عنوان دولت جور و ظلم سرنگون می کرد. این گونه است که بازداشت آن حضرت به این شکل همانند فرزندش ادامه می یابد. چنین روش محدودیت ساز نسبت به دیگر امامان(علیه السلام) کم تر انجام می شد. به ویژه که امام حسن عسکری و پدرش امام هادی(علیه السلام) می کوشیدند به جهت حساسیت دولت نسبت به ایشان به خاطر همان تفکر مهدویت از هرگونه عمل تحریک آمیز خودداری کنند. از این رو می بایست فشار روانی تفکر مهدویت را عامل مهمی در بازداشت خانگی آن حضرت و فرزندش به شمار آورد هرچند که برای ایجاد این گونه محدودیت ها، نیازمند توجیه و بهانه بودند. بر این اساس می توان گفت که نامه ها و بدخواهی ها، تنها به عنوان عامل مباشر و توجیهی نقش داشته است و آن چه موجب بازداشت آن حضرت و فرزندش در پادگان نظامی بود در حقیقت تفکر مهدویت بود.
امام هادی(علیه السلام) در حکومت منتصر که بیش از شش ماه نیانجامید و هم چنین مستعین و معتز عباسی در زندان و بازداشت به سر برد.
امام دهم، حضرت هادی(علیه السلام) در سال 254 هجری توسط معتزعباسی به وسیله زهر در حالی به شهادت رسید که فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالین او حاضر بود. آن حضرت در همان خانه ای که در آن یازده سال زندانی و تحت نظر بود، سرانجام به خاک سپرده شد